در تمام لحظات مبهم وسرد و دراوج ويراني دلم
و در زير خروارها خروار خاك ياس
به تو پناه آوردم
وتو
ويرانه قلبم را دوبار آباد ساختي و لحظات مبهم و سرد را پر از شور ونشاط
و مرا كه به مرز نابودي رسيده بودم حيات دوباره بخشيد
هر روز طلوع را مي نگرم
اما
طلوع خورشيد بي تو چه دلگير است و برايم لحظات غروب را تداعي ميكند
دلم ميخواهد هر روز در كنارت باشم
هر روز و لحظه زندگي ام
و در هر طپش قلبم به ياد تو
نگاهم را به نگاهت بدوزم
ولي تو مثل من نبودي
دوست نداشتي مرا ببيني
مي گفتي چه سخت است هر بار كه تو را ميبينم دوست دارم بیشتر پیشت
باشم دیونه تر ازقبل ميشوم آيا اين جواب قانع كننده است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان: