Romans |
|||
چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : فریبا
شبی بی حوصله رفتی، دعا کردم که برگردی
خدا را تا سحر آن شب صدا کردم که برگردی کنار پیچک خاموش و سرد باغچه ماندم نمی دانی کجا رفتم، چها کردم که برگردی دوباره سایه ات تا کوچه ای بی انتها می رفت و من هم گریه را بی انتها کردم که برگردی اگرچه رفتنت این بار رنگ بر نگشتن داشت ولی من آرزو کردم، دعا کردم که برگردی ببین! اینجا کنار کودکی هامان نشستم باز جوانی را ز دامانم جدا کردم که برگردی و این نفرین تنهايم به خود می گفت با افسوس چه بیهوده دلم را مبتلا کردم که برگردی! نظرات شما عزیزان:
پيوندها
خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن">خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن
خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن">خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|