Romans |
|||
جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, :: 10:50 :: نويسنده : فریبا
بابا يادته اون روز از مدرسه رسيدم خونه گفتي پسرم ديگه بابا پيش تو نميمونه بابا من فقط 9 سالم بود با چشماي خيس تو با اين کارت گفتي که اون بالا خدايي نيست اوني که اون بالا نشسته هميشه گفت که دوبرم من شکنجه کشيدم حتي تو شکم مادرم اين درست بود مامان با يه هيولا زندگي کنه؟ اين هيولا قول داده بود آدما رو له بکنه دستاي من هميشه يه کلب بدکينو ميساخت که حتي آينه ي آسمون تصويرمو ميباخت منو سايه ها تو خيابون همراهي ميکرد شلاق سرد جاده منو تو تنهايي ميزد چرا من از بين اين همه آدم اسير تنهايي جادم؟ ميخوام بميرم اما نميشه روي پام وايسادم صداي ناله ي خيابونا از رد پاي من شنيده ميشه من ميترسم از سايه هاي شب اخه تا کي پياده ؟ پايان خط جاده کجاست؟ چرا من ميشکنم با يه حرف ساده؟ اجتماعي فردا ؟ يا تولد غمها؟ رو در رويي با بهار؟ يا شايدم به فنا؟ اينا آينده هميشه نوراني من که هميشه خورده به هواي طوفاني شب تصوير باد و ناله هاي شب و خيابونم تخسير منه که اسير تب و بيابونم خدايا تمام شباي منو بگير ازم چون که ديگه تاريکي رو به جونم نميخرم ميخوام آزاد زندگي کنم با زخم تنم حتي اگه واسه آزادي آبرومو ببرن اما فقط از گذشته کوله باري يادگار برام مونده از يه عدد خيلي تا هزار چرا من از بين اين همه آدم اسير تنهايي جادم؟ ميخوام بميرم اما نميشه روي پام وايسادم بابا من گريه نکردم سر قبر تو چون بهم گفتي واسه مرگ آدما شادي بکن من هيچي نبودم جز يه آدم و تن و لش فکر نکن لحظلت بدون تو به خوبي گذشت حرفاي همون مدت کوتاهي که بوديم باهم
بابا بلند شو بهم بگو که هنوز بيدارم چون که هنوزم واسه تو حرف گفتني دارم نظرات شما عزیزان:
پيوندها
خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن">خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن
خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن">خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|