Romans |
|||
1- بی کار ترین آدم دنیا:
![]() 2-بد بخت ترین آدم دنیا: ![]() 2- قشنگ ترین آدم دنیا:
![]() 3- ورزشکار ترین آدم دنیا (البته در رشته چتر بازی ): ![]() 4- جواد ترین آدم دنیا:
![]() 5- با استعداد ترین بازیگر سینمای دنیا: ![]() 6- قشنگ ترین آدم دنیا: ![]() 7- پیرترین آدم دنیا: ![]() 8 - باحال ترین آدم دنیا: ![]() 9- ضایع ترین آدم دنیا: ![]() 10- آخر هرچی ترین تو دنیاست: ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
امشب سرآن دارم تا با تو سخن گویم راه تو بپویم من اسرار تو راجویم
امشب به درت خواهم تاصبح همی کوبم تا خود به درآئی زان عطرت به صفا بویم
امشب زغمم تاصبح حرف دل خود گویم پیمانه به پیش آری تا باز کنی رویم امشب زمیت نوشم تا مست کند آن می من را که گنه کردم بسیار مدد جویم امشب به سرم می زن بی خود ز خودم گردان زیرا که ز رویت من بسیار شرم رویم امشب به درت کوبم تا بازکنی در را می کوبم و می خواهم دست از گنهم شویم امشب در لطفت را بگشا زبرم جانا مردانه تو را گویم راهت به لقا پویم امشب زمیت ساقی مستم توچنان گردان تا بازشوم عبدت کفران نشودخویم امشب که نهم برسر قرآن تو را تا صبح، خواهم که به درگاهت آشفته کنم مویم
امشب ز تو می خواهم . تاعفوکنی من را زین رو به درت تا صبح . خاک ازتوبه می سویم
امشب بپوشم جوشن . با خواندن نامت من یارب زبلاهایت . ایمن بنما کویم!
سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟ چه در دل من چه در سر تو من ازتو رسیدم به باور تو تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو بخاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم با تو....شوری در جان بی تو....جانی ویران از این ....زخم پنهان می میرم نا مت ....در من باران یادت ....در دل توفان با تو .....امشب پایان می گیرم نه بی تو سکوت نه بی تو سخن به یاد تو بودم به یاد تو من ببین غم تو رسیده به جان و دویده به تن ببین غم تو رسیده به جانم بگو چه کنم
نی از تو منقلب شد و در من نیاز شد نی از نوای نوشدگی نی نواز شد نی ناز کرد تا همه جا نازکی کند با نازکان نشست و گل انداخت ، ناز شد قد شد بلند شد که به قامت بایستد قد قامت تمام نمای نماز شد نی لب به نغمه داد نی از نغمه لب گرفت لب نغمه خوان ِ نی شد و نی نغمه ساز شد حج هفت دور دور نیستان طواف کرد نی هفت بند محرم خود شد حجاز شد رازی که در نی است همان راز در می است نی را ز می چه باک که همراز ِ راز شد گیسوی شب به نی که گره خورد باز شد تا ناله ی نی و شب و گیسو دراز شد
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نمنم، تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمیتر از غم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همآواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 13:28 :: نويسنده : فریبا
سرت که درد نمی آید از سوالاتم؟
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
چطور این همه جریان گرفته ای در من
و مو به موی تو جاری است در خیالاتم؟
بگو به من که همان آدم همیشگی ام؟
نه…مدتی است که تغییر کرده حالاتم
چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم؟
درست از آب درآیند احتمالاتم
تو محشری به خدا، من بهشت گم شده ام
تو اتفاق می افتی، من از محالاتم
چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم
دوباره گیج شدی حتماً از سوالاتم
دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم….
![]()
شنیدی که دلم گفت بمان ایست ، نرو به خدا وقت خداحافظی ات نیست ، نرو نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست گوش کن نبض دلم زمزمه اش چیست ،نرو
چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 13:26 :: نويسنده : فریبا
ترسم اين است که پاييز تو يادم برود
حس اشعار دل انگيز تو يادم برود ترسم اين است که باراني چشمت نشوم لذت چشم غزلخيز تو يادم برود بي شک آرامش مرگ است درونم،وقتي حس از حادثه لبريز تو يادم برود من به تقويم خدايان زمان شک دارم ترسم اين است که پاييز تو يادم برود با غزلها ت بيا چون همه چيزم شده اند قبل از آني که همه چيز تو يادم برود ![]() چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : فریبا
شبی بی حوصله رفتی، دعا کردم که برگردی
خدا را تا سحر آن شب صدا کردم که برگردی کنار پیچک خاموش و سرد باغچه ماندم نمی دانی کجا رفتم، چها کردم که برگردی دوباره سایه ات تا کوچه ای بی انتها می رفت و من هم گریه را بی انتها کردم که برگردی اگرچه رفتنت این بار رنگ بر نگشتن داشت ولی من آرزو کردم، دعا کردم که برگردی ببین! اینجا کنار کودکی هامان نشستم باز جوانی را ز دامانم جدا کردم که برگردی و این نفرین تنهايم به خود می گفت با افسوس چه بیهوده دلم را مبتلا کردم که برگردی! ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پيوندها ![]() ![]()
![]() |
|||
![]() |