Romans |
|||
دلم خیلی برات تنگه...تمام روز و شبم رو به تو فکر میکنم..از این میترسم که روزی از عشقت دیونه بشم. الان قرار بود تو برام زنگ بزنی اما فکر کنم حتی به یادمم نیستی اما من تمام فکر و ذکرم توییییییییی...............
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:29 :: نويسنده : فریبا
و آن زمان که عاشق مي شوي
و مي داني که عشقي هست و باور داري کسي که تو را دوست دارد و در آن شبهاي سرد و يخبندان با تو مي ماند.. در آن لحظات مي فهمي دوست داشتن چقدر زيباست ..... و آن زمان که کسي در فراسوي خيال تو نيست و تو تنهاي تنها در جاده هاي برهوت زندگي قدم مي زني
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:24 :: نويسنده : فریبا
همه ی این روزا گذشت واسه تو خیلی آسون اما واسه من با گریه ....چیکار کردم گناهم چی بود که حقم این مجازات بود.گاهی باور میکردم که شاید بهم علاقه داشته باشی اما...همه ی این حرفا رو بارها برات گفتم میدونم اما نمیتونم باور کنم که آدمی که اینهمه دوسش داشتم رفته..همه ی این مدت میگفتم خودش باید برگرده اما میدونم که اگر سالها هم بگذره تو واست مهم نیست.آخه چرا؟ همه ی این روزا رو به تو فکر میکنم به خاطراتت . به همه ی اون ثانیه هایی که تو بودی به کلمه کلمه ی حرفات به خنده هات..و حالا که نیستی..دلم برات تنگ شده با اینکه دوستم نداری اما بینهایت دوست دارم..هفته ی بعد امتحانام شروع میشه اما هیچی درس نخوندم نه اینکه نخونده باشم ولی درست نخوندم .موقع امتحانام تو بودی برام انگیزه بودی اما حالا چیکار کنم تنهام...خیلی...تنها کاش دنیا انقد بزرگ نبود...کاش آدما انقد بیرحم نبودن کاش میشد راخت ناگفته ها رو گفت..کاش این ای کاشها روزی تموم میشد..دلم خیلی گرفته..خدایا تنهام نذار خیلی دوست دارم...
دلم گرفته..دلم می خواهد ی گوشه ای بشینمو فقط گریه کنم.خدایا دلم می خواد بلند بلند باهات صحبت کنم تا صدای دلمو بشنوی و جوابمو بدی.میدونم خیلی پر توقعم میدونم خیلی بی حیام که هر دفعه تو بر آورده میکنی و بازم من بنده طلب کارم..شرمندتم خدای من...
خدای مهربان.. گفتم: خسته ام…. گفتی: لا تقنطوا من رحمة الله…از رحمت خدا ناامید نشوید(زمر/۵۳) گفتم:هیشکی نمی دونه تو دلم چی می گذره… گفتی: ان الله بین المرء و قلبه…خدا حائل است میان انسان و قلبش(انفال/۲۶) گفتم: هیچ کسی رو ندارم… گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید…ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم(ق/۱۶) گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی… گفتی: فاذکرونی، اذکرکم…منو یاد کنید تا یاد شما باشم(بقره/۱۵۲) چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:10 :: نويسنده : فریبا
دلم گرفته..نمیدونم چمه اما ی حس خاص ی.. چ جور بگم؟ی غم انگار ی غمی تو دلم هست..انگار خدا ولم کرده که نه با توجه به مطلب قبلی که گذاشتم خدا ولم نکرده گویا من ولش کردم که اینطور دلم نا آرومه.. دلم گرفته..احساس میکنم دوباره برگشتم به همون زمانی که هر چی دعا میکنم دعام برآورده نمیشه خدایا دستم ول نکن اگ تو ولم کنی هیچکیو جز تو ندارم اگ تو ولم کنی هیچکی دستمو نمیگیره و بلندم نمیکنه...خدایا بدون تو من هیچم به نادانیم نگاه نکن به بیمعرفتیم نگا نکن به اینکه هر دفعه بهت قول میدمو زیرش میزنم نگا نکن خدایا میدونی چقد دوست دارم..بینهایت دوستت دارم خدای من..بی نهایت..
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:8 :: نويسنده : فریبا
دوباره دلم هوای نوشتن کرد..دوباره دلم خواست تا بنویسم تا شاید کمی از بغض این دلم کم بشه..البته امروز ناراحت نیستم اتفاقا بر عکس خیلیم خوشحالم و هزاران هزار بار و حتی خیلی خیلی بیشتر خدا رو شکر میکنم که بازم مثل همیشه هوامو داشته و مثل همیشه یهویی خوشحالم کرد..این احساسو دوست دارم چون هم احساسی که خدا حواسش بهم هستو دعاهامو وقتی که انتظار ندارم برآورده می کنه و اینجور بی نهایت خوشحالم میکنه هم حس...خیلی وقت بود نمیدونم چند وقتو چند روز انقدر از گذر این روزا ناراحت بودم که حسابش دستم نیست که چند روز اما انقدر میدونم که ماهها گذشت و من هر روز دلم بی قرارتر میشد و هر روز ناراحت تر...اما این روزا فقط میگذشت یه وقتی به خودم اومدم دیدم ماههاست که گذشته و فقط گذشته...گاهی فک میکردم دیگه دعاهام فایده نداره و وقتی به روزایی که مونده بود روزایی که ازش وحشت دارم فکر میکردم خودم رو یه شکست خورده ی بدبخت میدیدم که باز هم اشتباه کرد و راهش رو غلط رفت اما هر چی فکر میکردم نمیدونستم کجای کارم اشتباست کجای راهو اشتباه رفتم ..اما حالا خوشحالم بعد این همه غصه....
چشمهایم باز تر شده......از غمی که در دلم هست از عشقی که عذابم میده.....از سکوت نگفته هایم.خدایا نمیدونم صلاحم چیه اما راضیم به رضای تو هر چه تو خواستی.....اما مهربانترینم با این دل چه کنم؟بهترینم در کنار همه ی چیزهایی که برام مقدر کردی برای دلم آرامش بخواه....روزها می گذرند خیلی سریع تر از انتظارم و من هر روز در حسرت روزی که گذشت می مانم.در حسرت روزهایی که از دست دادم...کاش میدونستی که چقدر دوستت دارم..کاش میدونستی که اگر غمی هست غم دوست داشتن تو....غم سکوتم......
چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:59 :: نويسنده : فریبا
آموخته ام این عشق است که زخم ها را شفا می دهد نه زمان پيوندها
خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن">خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن
خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن">خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|