Romans |
|||
چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 12:54 :: نويسنده : فریبا
سکوت همه جا را فراگرفته است... دلم خیلی گرفته است... دفتر خاطراتم را برمیدارم و آن را ورق میزنم و خاطرات روزهای خوب و بد را مرورمیکنم و دیگر بازگشتی بر این روزها نیست
و جز چند برگ خاطره چیزی از آن باقی نخواهد ماند و مطمئناً ای کاش می شد یک بار دیگر آن روزهای خاطره انگیز تکرار شود ، اما افسوس... افسوس که زمان هیچ گاه به عقب برنمی گردد ،مگر در رویا... ویادم باشد در پایین آخرین برگ خاطراتم بنویسم ... پایان
بقیه عمر با خاطرات خوش این روزها سپری خواهد شد.
چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 12:50 :: نويسنده : فریبا
قلمم رامیان دلتنگی هایم گم کرده ام می دانم خسته است، از نوشتن دردهایم قلمم بیماراست ،دلش زیرفشار واژه ها شکسته و می نالد.از زخم هایی که تازیانه حقیقت برتنش حک کرده هنوز زمزمه هایش را به یاد دارم. زمانی که از عشق می خواند و قلب خطوط می لرزید ، قلمم غربت کویر را می شناخت و برای چشمان تشنه اش اشک می ریخت . دلهره غروب را می فهمید و فریاد انتظار پنجره را می شنید . دیشب آخرین کلام را برسکوت شب ترسیم کرد و بی صداتر از همیشه غصه هایش رادرگوش باد زمزمه کرد. غم پرست نوشت :وقتی دلم میگیره یا تنگ می شه چاره ای جز نوشتن ندارم... باز هم در دل غمگین خود،رد پای درد را احساس می کنم و قدمهایی که طنین موهوم انگیز جدایی را درسرم می پروراند.می ترسم،آری می ترسم که غریبه ای در شبی تاریک و مهتابی او را از صندوقچه ی قلبم بدزدد، می ترسم که آن شاهزاده ی غمگین قصه ی من با تند بادی ازکنارم برود. به یاد دارم روزی را که شاهزاده ای سوار بر اسب سپید آرزوها از جاده ی تنهایی من عبور کرد و من از آن روز به دنبال او ،رهسپار جاده ی تنهاییم .و من سرد و بی روح ،در گوشه ای پنهان در عزلت وتنهایی ، شعر عشق را که او با دستانش به من هدیه داد،می نوازم و قصه ی تنهایی دخترکی را که تمام شب بوها می شناسندش، می خوانم بسوزه پدر عشق که خیلی وقتا باعث جدایی میشه.
چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 12:34 :: نويسنده : فریبا
گنجشک به خداگفت لانه کوچکی ساختم ارامگاه خستگی ام سرپناه بی کسی ام طوفان ان را ازمن گرفت کجای دنیاراگرفته بود؟خداگفت .ماری درراه لانه ات بودتوخواب بودی.بادراگفتم لانه ات راوازگون کند انگاه توازکمین مارپرگشودی. چه بسیاربلاهاکه ازتوبه واسطه محبتم دورکردم وتوندانسته به دشمنیم برخواستی آنگاه كه غرور كسي را له مي كني، آنگاه كه كاخ آرزوهاي كسي را ويران مي كني، آنگاه كه شمع اميد كسي را خاموش مي كني، آنگاه كه بنده اي را ناديده مي انگاري ، آنگاه كه حتي گوشت را مي بندي تا صداي خرد شدن غرورش را نشنوي، آنگاه كه خدا را مي بيني و بنده خدا را ناديده مي گيري ، مي خواهم بدانم،دستانت را بسوي كدام آسمان دراز مي كني تا براي خوشبختي خودت دعا كني؟ دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:, :: 11:36 :: نويسنده : فریبا
تا حالا
شده عاشق بشی؟
وقتی عاشق میشی چه
چه حالی داری؟هرکسی عاشقی
ولحظه های خودش رو یک جوری
میگذرونه!ولی من دیگه صبرو تحمل
ندارم،اصلاً من رو میبینی؟حساب میکنی؟
اگر یک روزشنیدی که صد نفر دوستت دارن
بدون که یک نفر واقعاً دوستت داره اگرهم روزی
شنیدی که ده نفر دوستت دارن باز هم بدون که یک
یک نفر واقعاً دوستت داره،اگرروزی هم شنیدی که
صد نفر دلشـون برات تنـگه بدون یک نفر از ته دل
دلش برات تنگه،اگه روزی شنیدی که ده نفردلشون
برات تنگه فقط یک نفر هست که واقغاً دلتــنگته
یک روزی هم میرسه که می شنوی نه کسی
دوستت داره نه کسی دلش برات تنگ شده
اون روز روزیـــــه کـــــه می فــهـمی
من دیـــــــــــــــــــــــــگـــــــــــــــه
روی زمیـــــــــــــن خــــــــــدا
نیستم و نفــس نمـــــــی کشم
آن رو ز مــــــــــــن
مردم.
اگر خیال داری دوستم بداری همینک دوستم بدار
اکنون که زنده ام... صبر نکن تا بمیرم... بدان که آنوقت هرگز صدایت به گوشم نخواهد رسید ومجبور می شوی حرف های نا گفته قلب ساده ات را در فراسوی یه مشت خاکسترسرد پنهان کنی پس اگرذره ای عشق من در دلت ماوا دارد اگر دوستم داری بگذار زنده بمانم کمی بهم سر بزن بی معرفت (عشقم )
پيوندها
خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن">خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن
خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن">خرید اینترنتی عینک آفتابی ریبن
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|